گوهرپارسی
گوهرپارسی

گوهرپارسی

میلاد گل یاس مبارک

شعری از مجتبی کاشانی تقدیم به پیشگاه مقدس زیبای دو جهان فاطمه زهرا سلام الله علیها 

روز میلاد تو باران آمد
روز میلاد تو بود  

که هوا
بوی شبنم و شقایق می داد  

و خدا می خندید  

عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید 

 و نسیم از تو بشارت می داد  

باد بر پنجره پا می کوبید
زلف افشان را بید
در مسیر تو پریشان می کرد 

 هر کجا سروی بود
به تواضع سر راه تو برپا می خواست
تاکها با تو تبانی کردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد
برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد
و به تر دستی استاد ازل  

شعبده ای برپا بود  

گوشها منتظر 

 اولین گریه ی شیرین تو بود
چشمها منتظر 

 اولین ساغر سیمای تو بود 

 روز میلاد تو باز 

 مثل همواره خدا حاضر بود
آسمان جشن گرفت
ابرها مژده ی دیدار تو را می دادند  

رعد در حنجره از شوق تماشای تو غوغا می کرد 

 طبل آغاز تو را می کوبید
برق آغاز تو را می تابید 

 مه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت 

  آن سوی پیله ی مه 

 ماه تا فرصت دیدار تو بیدار نشست  

در جهان از قدم مهر تو مهمانی شد  

شعر از مرکب فرخنده ی احساس تو الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادی کردند 

 و غزل
قالب همواره ی توصیف تو شد
روز میلاد تو باز 

 آسمان جشن گرفت  

و به یمن قدم سبز تو باران بارید 

 ای تسلای خزان  

سینه ی پر عطشم  

که ز گرمای حضور خشکی تاول زده است 

 از عبور نفس خیس تو بارانی 

 ای تمنای بهار 

 سینه از برکت میلاد تو نورانی باد 

 در دل خسته ام از عشق چراغانی باد 

 سرنوشت من و دل آنچه تو می دانی باد
عشقم از بیم رقیبان تو پنهانی باد

مجتبی کاشانی

مدرسه ی عشق

این قطعه شعر از مرحوم مجتبی کاشانی را همکار محترم خانم یوسفیان به همکاران داده است که به خاطر زیبایی و پرمعنی بودنش در این جایگاه ادبی قرار می دهم. 

 

* مدرسه عشق

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

شادروان مجتبی کاشانی

 

سخن پایان سال تحصیلی

شکر و سپاس بی کران به درگاه خداوند بزرگ  

و آرزوی بهروزی و نیک فرجامی برای دوستان گرامی و دانش آموزان دوست داشتنی .  

یک سال تحصیلی باهم بودیم و به دور از هرگونه نیرنگ و فریب ، بنده به عنوان یک دوست و برادر کوچک شما از پاکی و  یک رنگی که از ویژگی شماست درس های بسیاری یادگرفتم و اکنون که به روزهای پایانی آن نزدیک می شویم باید از حضور شما حلالیت بخواهم گرچه باورم این است که یک باغبان برای آرایش و زیبایی گل خود باید گاهی آب و کود دهد و گاهی سرشاخه هایش را کوتاه کند  امید است  گل های باغ من در گذر ویرایش و پیرایش  از بنده رنجیده نشده باشند.  

دانش آموزان خوبم! 

در روزهای امتحان  در صورت  وجود پرسش  از درس ها بنده در خدمت شما خواهم بود  

به شیوه ی ایمیل یا گفتگوی رایانه ای و حتی حضوری  

پیروز و سربلند باشید