گوهرپارسی
گوهرپارسی

گوهرپارسی

مدرسه ی عشق

این قطعه شعر از مرحوم مجتبی کاشانی را همکار محترم خانم یوسفیان به همکاران داده است که به خاطر زیبایی و پرمعنی بودنش در این جایگاه ادبی قرار می دهم. 

 

* مدرسه عشق

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

شادروان مجتبی کاشانی

 

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ http://zahrabaniali.blogfa.com

با عرض سلام
فوق العاده زیبا بود بسیار بسیار لذت بردیم از خواندنش
متشکر

فاطمه اصل. پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ

در مجالی که داشتیم
مدرسه ای ساختیم
که در آن همواره اول صبح
صبحگاهی داشتیم، مردمان خوابی...!

ارشدهایی داشتیم
و دبیرانی خوب
همه با هم دوست
"دوستیه بی ادعا" ...

همه سَر ها سَرِ جایش بود
و همه "سرخورده" گی ها
بازی بود...

شعر میخاندیم همه ما
شعرها حد و مرز نداشت،شاعر خاص نداشت
گردش اردک ها در آب
اردکی تنها نیست...!

ما کلاسی داشتیم
و کلاس پنجره ای
که همیشه باز بود...

و چه خوب مدرسه ای ساختیم ما!
راضی ام !!!

شعر قشنگی سرودی
نمی دانستم که شاعر هم بودی
دیر متوجه این نبوغ شما شدم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام به معلم خوبم آقای جانپور
شعر واقعا زیبایی بود من از خواندنش لذت بردم ولی گمانم در خط بیست ویکم (از آخر )اشتباهی وجود دارد .بازم از این شعر های قشنگ برامون بگذارید
شاگرد شما سودان



زهرا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://www.zahrabaniali.blogfa.com

سلام آقا!
خسته نباشید از امتحانات
دیشب این شعر و خوندم خیلی خوشم اومد نظرم دادم ولی باز امروز اینقدر این شعرش قشنگ بود اومدم بخونمش و بازم ازتون تشکر کنم وبگم وبلاگ ادبیات و آقای جان پور یعنی این این شعر های قشنگ قشنگبله ....بله

راستی آقا بعد از آقای کاشانی چشم امیدمون به فاطمه است مطمئنا اگه سعی کنه شاعر بزرگی می شه

سلام
دوستانی چون شما داشته باشه
مطمئناً همین خواهدشد که شما می گویید

فاطمه اصل. پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ

از بس ما رو سرخورده کردید تو اون مدرسه، همه استعداد هامون کشف نشده موند دیگه!!!!:))
شعرش هم که شعر نبود! کمی صداقت قاطی اش کرده بودم فقط!! :D

سلام
پرنده تیز پرواز در قفس کلاس جای نمی گرفت واگر با کلاس همراه می شد جسما و روحا!!!! همه ی پهناوری استعداد ایشان نمایان می شد

زهرا چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 03:19 ب.ظ

خوب بود مرسی عاللللییییییییی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد