گوهرپارسی
گوهرپارسی

گوهرپارسی

داستان ویس و رامین

« ویس و رامین  » یکی از داستان های ماندگار در ادبیات غنایی است که بخشی از این منظومه ی عاشقانه در کتاب ادبیات فارسی سال سوم دبیرستان رشته ی تجربی ریاضی آمده است. برای آگاهی بیشتر  و استفاده از مجموعه ی کامل این منظومه ، به بخش «دمی با شاعران »در همین وبلاگ مراجعه و فخرالدین اسعدگرگانی را انتخاب کنید. 

برگردان به نثر این داستان را در ادامه بخوانید.

برگردان داستان ویس و رامین به نثر

 پادشاه میانسال «مَرو»  به « شهرو» ملکه ی زیبا و پری چهره « ماه آباد» یا همان مهاباد امروزی که سرزمین کردستان آریایی مادی ایران است، ابراز علاقه می نماید.  شهرو  به پادشاه مرو توضیح می دهد که متاهل و دارای یک فرزند پسر به نام  « ویرو » می باشد. اما ناگزیر می شود به دلیل داشتن روابط دوستانه با خاندان بزرگ و قدرتمند در شمال شرقی ایران قول بدهد که اگر روزی صاحب دختری شد او را به همسری پادشاه مرو در بیاورد. شهرو از این رو با این امر موافقت کرد زیرا هرگز نمی اندیشید که فرزند دیگری بدنیا بیاورد. اما از قضای روزگار چنین نشد و وی صاحب دختری شد.

پس شهرو ملکه زیبای ایرانی نام دخترک را « ویس» گذاشت. وی بلافاصله ویس را به دایه ای سپرد تا او را به خوزان ببرند و با کودک دیگری که تحت آموزش بزرگان کشوری بود، دوره های علمی و مهم آن روزگار را ببیند. کودک دوم کسی نبود جز «رامین » برادر پادشاه مرو. هنگامی که این دو کودک بهترین دوران کودکی و جوانی را در کنار یکدیگر می گذارنند رامین به مرو فراخوانده می شود و ویس نیز به زادگاه خود .

شهرو مادر ویس بدلیل آن که دختر زیبای خود را ( ویس ) در پی قولی که در گذشته ها داده بود به عقد پادشاه پای به سن گذاشته مرو در نیاورد، بهانه ازدواج با غیر خودی را مطرح نمود و می گوید که ویس با افراد غریبه ازدواج نمی کند. به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پیگیری های پادشاه مرو رهایی پیدا کنند. در روز مراسم « زرد» برادر ناتنی پادشاه مرو برای تذکر درباره قول شهبانو شهرو وارد کاخ شاهنشاهی می شود ولی ویس که هرگز تمایل به چنین ازدواجی نداشت از درخواست پادشاه مرو و نماینده اش «زرد»  امتناع می کند. خبر نیز به گوش پادشاه مرو رسید و وی از این پیمان شکنی خشمگین شد. به همین روی به شاهان گرگان، داغستان، خوارزم، سغد، سند، هند، تبت و چین نامه نوشت و درخواست سپاهیان نظامی نمود تا با شهبانو مهابادی وارد نبرد شود . پس از خبر دار شدن شهرو شهبانوی ایرانی از این ماجرا، وی نیز از شاهان آذربایجان، ری ، گیلان ، خوزستان یا سوزیانا ، استخر و اسپهان یا اصفهان که همگی در غرب ایران بودند درخواست کمک نمود . پس از چندی هر دو لشگر در دشت «نهاوند» رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. نبرد آغاز شد و پدر ویس ( همسر شهرو ) در این جنگ کشته شد.

 در فاصله نبرد رامین نیز در کنار سپاهیان شرق ایران قرار داشت و ویس نیز در سپاهیان غرب ایران شرکت نموده بود . در زمانی کوتاه آن دو چشم شان به یکدیگر افتاد و سالهای کودکی همچون پرده ای از دیدگانشان با زیبایی و خاطره گذشته عبور کرد. گویی گمشده سالهای خویش را یافته بودند. آری نقطه آغازین عشق ورجاوند ویس و رامین در دشت نهاوند رقم خورد.

 رامین پس از این دیدار به این اندیشه افتاد که برادر خویش ( پادشاه مرو ) را از فکر ازدواج با ویس منصرف کند ولی پادشاه مرو از قبول این درخواست امتناع نمود. پس از نبردی سخت پادشاه مرو با شهرو رو در رو می گردد و وی را از عذاب سخت پیمان شکنی در نزد اهورامزدا آگاه می نماید. شهرو در نهایت به درخواست پادشاه مرو تن داد و دروازه شهر را به روی پادشاه مرو گشود تا وارد شود و ویس را با خود ببرد.

 پس از بردن ویس به دربار پادشاه مرو در شهر جشن باشکوهی برگزار شد و مردم از اینکه شاه شهرشان ملکه خویش را برگزیده است خرسند شدند و شادمانی کردند ولی رامین از عشق ویس در اندوه و دلگیری تمام بیمار شد و سپس بستری شد. ویس نیز که هیچ علاقه ای به همسر جدید خود ( پادشاه مرو ) نداشت مرگ پدرش را بهانه نمود و از همبستر شدن با پادشاه مرو امتناع کرد.

 در این میان شخصیتی سرنوشت ساز وارد صحنه عاشقانه این دو جوان ایرانی می شود و زندگی جدیدی برای آنان و تاریخ ایران رقم می زند. وی دایه ی ویس و رامین در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج پادشاه مرو با ویس خود را از خوزستان به مرو می رساند. سپس با نیرنگ هایی که اندیشه کرده بود، ملاقات ویس و رامین با یکدیگر را ترتیب می دهد و هر سه در یک ملاقات سرنوشت ساز به این نتیجه می رسند که ویس تنها و تنها به رامین می اندیشد و نمی تواند با پادشاه مرو زندگی کند ولی از طرف دیگر رامین احساس گناه بزرگی را در دل خود حس می کرد و آن خیانت به زن همسرداری است که زن برادرش نیز بوده است ولی به هر روی آنان نمی توانستد لحظه ای دوری از یکدیگر را تاب بیاورند. پس از ملاقات ویس و رامین به کمک دایه، آنها بهترین لحظات خود را در کنار یکدیگر سپری می کنند.

پادشاه مرو که از جریانات اتفاق افتاده آگاهی نداشت، از برادرش «رامین» و همسرش « ویس» برای شرکت در یک مراسم شکار در غرب ایران دعوت می کند تا هم ویس بتواند با خانواده اش دیداری کند، هم مراسم نزدیکی بین دو خاندان شکل گیرد ولی نزدیکان پادشاه مرو از جریانات پیش آمده بین دایه و ویس و رامین خبرهایی را به شاه مرو می دهند. شاه مرو از خشم در خود می پیچد و آنان را تهدید به رسوایی می کند. حتی رامین را به مرگ تهدیدمی کند. آنگاه ویس لب به سخن می گشاید و عشق جاودانه خود را به رامین فریاد می زند و می گوید که در جهان هستی به هیچ کس بیش از رامین عشق و علاقه ندارم و یک لحظه بدون او نمی توانم زندگی کنم. از طرف دیگر برادر ویس « ویرو » با ویس سخن می گوید که وی از خاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه ما می باشد و کوشش می کند تا ویس را  منصرف نماید ولی ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمی کند و تنها راه نجات از این درگیری ها را فرار به شهری دیگر می بینند. ویس و رامین به ری می گریزند و محل زندگی خود را از همگان مخفی می کنند. روزی رامین نامه ای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد ولی مادر محل زندگی آنان را به پادشاه مرو که پسر بزرگش بود، خبر میدهد. شاه با سپاهش وارد ری می شود و هر دو را به مرو باز می گرداند و با پای درمیانی بزرگان آنها را عفو می کند. پادشاه که از بی وفایی ویس به خود آگاه شده بود در هر زمانی که از کاخ دور می شد ویس را زندانی می کرد تا مبادا با رامین دیداری کند.

پس از این وقایع آوازه عاشق شدن رامین و همسر شاه در مرو شنیده می شود و مردم از آن با خبر می شوند. رامین که استاد و نوازنده چنگ و سازهای ایرانی بود، روزی در ضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس می شود. خبر به برادرش شاه مرو می رسد و وی با خشم به نزد رامین می آید و او را تهدید می کند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند، وی را خواهد کشت. درگیری بالا می گیرد و رامین به دفاع از خویش برمی خیزد و با میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو جریان خاتمه می یابد.

مردان خردمند و بزرگان شهر مرو به رامین پند می دهند که بهتر است  شهر را ترک کنی و  خیانت به همسر برادر خود را پایان دهی وگرنه جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت. با گفته های بزرگان مرو، رامین شهر را ترک می کند و راهی غرب ایران می شود و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی به نام «گل » آغاز می کند ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود. روزی که رامین، گل را به چهره ی ویس تشبیه می کند و به او از این شباهت ظاهری بین او و عاشق دیرینه اش ویس خبر می دهد، همسرش برآشفته می گردد و او را یک خیانت کار معرفی می کند و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا می شوند.

رامین که اندیشه ی ویس را از یاد نبرده بود، مشغول نوشتن نامه ای برای ویس در مرو می شود. سپس مکاتبات طولانی و مخفیانه بین آن دو انجام می گیرد و بنا به درخواست ویس، رامین به مرو باز می گردد و هر دو با برداشتن مقداری طلا از خزانه شاهی فرار می کنند و راهی غرب ایران می شوند و پس از عبور از قزوین به دیلمان می رسند و آنجا مستقر می شوند.

 پادشاه مرو که خبر را می شنود سخت آشفته می شود و با سپاهیانش آن دو را جستجو می کند. شاه و یارانش شب هنگام در جاده ای استراحت می کنند ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنان حمله می کند. پس از چندین ساعت درگیری میان شاه و یارانش با گراز، حیوان شکم شاه مرو را از بالا تا به پایین می دَرد و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته می شود.

 پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو، رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر می گذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه ی خود آغاز می کند تا روزی که ویس پس از سال ها به مرگ طبیعی می میرد. رامین که زندگی پر از رنجش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیر زمینی قرار می دهد و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به اطرافیانش در مراسمی بزرگ به زیر زمین می رود و خود در کنار ویس با زندگی بدرود می گوید و با آغوش باز به مرگ درود
می دهد و در کنار کالبد معشوقه ی دیرینه اش به خاک او و جسدش بوسه می زند و خودکشی می کند و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازه اش در ایران و جهان شنیده می شود.

نظرات 23 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ

سلام به معلم خوبم آقای جانپور
ببخشید من نفهمیدم باید چه نتیجه ای از این داستان بگیرم
دانش آموز شما . سودان

سلام
این داستان را برای اگاهی دانش اموزان سال سوم تجربی و ریاصی ـ به خاطر درس شان ـ و علاقه مندان داستان ویس و رامین گذاشتم.
دیگر این که قرار نیست از همه داستان ها پیام های اخلاقی بگیری ؛ بعضی از داستان ها سرگرم کننده است.
البته می توان نتیجه هایی را نیز برای آن توجیه کرد که ....
بسیار خوشحال شدم از حضور شما

[ بدون نام ] جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ

خیلی طولانیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام
شما تا هرکجا
از هرکجا خواستی بخوان
طولانی بودن اون برمیگرده به سراینده این داستان
شاد باشید

... پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

اااااااااااااا
ادامه‌ی مطلب داره
من فکر کردم همینه

الهام سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام خیلی ممنون . خیلی جالب بود.من توی کتاب درسی شعرشو خونده بودم ولی داستانشو نمی دونستم خیلی جامع کامل و خوب گفته بودین دستتون درد نکنه

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:00 ب.ظ

کیانا پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ق.ظ

سلام
واقعا خلاصه ی خوبی بود برای کسایی که مثه من عاشق این داستان های اصیل ایرانی هستن ولی فرصت خوندنشو ندارن
واقعا ممنون

اوریل دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:30 ب.ظ

واقعا مرسی فوق العاده بود.

سپی دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ

عالی بود

محمد یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ب.ظ

خیلی خیلی جالب بود...معلممون گفته بودکه باید بریم دنبال ادامه این داستان،حالاخیلی راحت میتونم ازهمین استفاده کنم...ولی خداییش داستان جالبی بود.....ممنون

کیمیا سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ http://jadeyekhoshbakhti.blogfa.com

خیـلی ممنون..واقعا لذت بردم
خیلی دنبال این داستان به همین زبان روان گشتم و لی پیدا نکردم تا اینکه تو وبلاگ شما خوندمش
خیلی ممنون
خسته نباشید

یزدان یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:23 ق.ظ

دمت گرم زیبا ترین داستان دنیاست

روشنک سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ق.ظ

خیلی عالی بود چه داستانهای شیرین پارسی داریم و بچه های این سرزمین از آن اگاهی ندارند

مهر وماه شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:49 ب.ظ http://setarehgahan.blogfa.com

█║▌│█│║▌║││█║▌║▌║█║▌│█│║▌║││█


محشــــــــره˙♥‿♥)
من وقتی دیدم توی کتابم ویس ورامین رو داره نوشته دوره اشکانیان دوس داشتم بخونمش

عالـــی
█║▌│█│║▌║││█║▌║▌║█║▌│█│║▌║│

رویا یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:21 ب.ظ http://faryad1999.blogfa.com

عالی بود ممنون

پری سا* دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ب.ظ

من این داستان رو که نامه ی ویس به رامین بود تو کتاب ادبیات فارسی مون خوندم و مشتاق شدم از سرگذشت کامل شون با خبر بشم از منابع دیگه دیدم که ویس و رامین دو فرزند به نام های خورشید و جمشید داشتن ممنونم واسه داستان زیباتون!

خوشحالم که برایتان مفید بود.
شاد باشید!

سارا پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:46 ق.ظ

واقعا قشنگ بود.مرسی.مرسی.مرسی

علی یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 ب.ظ

سلام ممنون از بابت داستان

من قبل از اینکه این داستان و بخونم نمیدونستم ویس دختره یا رامین. چون هر دو اسم پسرونه هستند.

روحی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:47 ب.ظ

مهیارروحی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:53 ب.ظ

بهروز پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 07:36 ب.ظ

چه خوش روزی بود روز جدایی
اگر با وی نباشد بی وفایی
واقعا زیبا بود و گریه ام گرفت چون خیلی احساسی ام من امیدوارم همه ی جوون های ما از این داستان ها الگو بیگرن و به عشق به عنوان یه هوش زود گذر و... نگاه نکنند چون در خون ما ایرانی ها عشقی جریان داره که نظیر اون رو فقط خداوند به به انسان داره و امیدوارم هرچه زود تر همه به عشق واقعه ای خودشون برسن.
Good luck

فرمایش زیبایی است.
مولوی:
عشق هایی کزپی رنگی بود(bovad) عشق نبود عاقبت ننگی بود
به امید رسیدن به عشق حقیقی

ملیکا سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:06 ب.ظ

الا ای پیر فرزانه مکن منعم زمیخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم



لذت بردم عالی بود

آفرین بر دل پیمان شکن تان
شاد باشید

[ بدون نام ] دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:11 ق.ظ

چرا پس در اینجا اشاره ای به ازدواج ویس با برادرش ویرو نشده که در اون زمان یکی از رایج ترین نوع ازدواجها ازدواج با محارم بوده

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:12 ب.ظ

در جواب کامنت بالا ازدواج با محارم یه رسم نبوده تنها در اواخر ساسانیان گروهی به این رسم رو آورده بودند این داستان مربوط به زمان اشکانیست. این هم جا نماند حتی معدود ازدواج با محارم هم بسیار نادر بوده و از تعداد انگشتان دست فراتر نمیره به گفته تاریخنگاران دشمنان ایران.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد